چطور سن روی توانایی شما برای یادگیری زبان دوم تاثیر می گذارد؟

این یک باور مرسوم است که بزرگسالان زبان دوم را بد یاد می گیرند.

همه ما این جمله را از افرادی شنیده ایم و معمولا توضیح این است که چرا آنها خودشان در یادگیری زبان دوم موفق نبوده اند. گاهی اوقات، آن ها شواهد بی پایه و اساسی هم برای تایید این تصور ذهنی ارائه می کنند: آن ها به بچه های خودشان اشاره می کنند، که در برنامه غرق شدن در زبان عملکرد خیلی خوبی داشته اند، یا در مورد افرادی صحبت می کنند که در بزرگسالی مهاجرت کرده و به نظر می رسد هیچ وقت نتوانند از شر لهجه شان خلاص شوند. فکری که پشت همه این هاست این است که در طول دوران کودکی نوعی “پنجره” برای یادگیری زبان دوم وجود دارد و اگر شما آن را از دست بدهید، خب خیلی بد می شود – شما پایبند یک زندگی یک زبانه می شوید . اما آیا این که شما به عنوان یک فرد بزرگسال نمی توانید زبان دوم را یاد بگیرید حرف واقعا درستی است ؟

قبل از این که به این سوال پاسخ دهیم، سوال بنیادی تری وجود دارد که باید به آن توجه کنیم: در وهله اول، چرا ما از کودکان توقع داریم که در یادگیری زبان دوم بهتر از بزرگسالان عمل کنند؟

 

 

فرضیه دوره بحرانی

هر چند گفتن این که چرا مردم به طور کلی باور دارند که بچه ها نسبت به بزرگسالان زبان دوم را بهتر یاد می گیرند سخت است، اما مسیر پژوهشی که در حوزه زبان شناسی به این تفکر منجر می شود تقریبا واضح است: همه آن با مفهوم دوره بحرانی شروع می شود.

در زیست شناسی تکاملی، دوره بحرانی مرحله ای از بلوغ (رشد)  است که در طول آن یک موجود زنده نسبت به نوع خاصی از محرک ها به طور ویژه ای سازگار می شود. گنجشک سفید تاجدار یک نمونه کلاسیک از آن است: این گنجشک بین 10 تا 50 روز بعد از این که از تخم بیرون می آید به آواز پرندگان به طور ویژه ای حساس است. اگر در طول این پنجره چهل روزه، در معرض آواز خواندن یک گنجشک بزرگسال از گونه خودش قرار نگیرد، خودش هرگز یاد نخواهد گرفت که به طور عادی آواز بخواند. پس این پنجره یک دوره بحرانی را برای گنجشک شکل می دهد.

این تصور ذهنی سرانجام در زبان شناسی هم رواج یافت، هر چند در ابتدا برای توانایی یادگیری زبان اول به کار برده می شد. افزون بر این، مطالعات موردی زیادی هم هستند که به طور ضمنی می گویند که قطعا یک دوره بحرانی برای یادگیری زبان اول وجود دارد. شاید جنی مشهورترین موردی باشد که تا به حال مطالعه شده است. جنی زنی است که تا سن سیزده سالگی که به سرپرستی حمایتی گرفته شد تقریبا در انزوای کامل پرورش پیدا کرد.

رشد زبانی او متعاقبا بررسی شد و هر چند جنی بالاخره توانست یاد بگیرد که عبارت های ساده را بگوید ( مثل “جنی مریلین را دوست دارد”)، اما گزارش ها حاکی از این بودند که او هرگز نتوانست زبان را مثل شخصی که در شرایط نرمال قرار دارد فرابگیرد.

این که یک دوره بحرانی برای آموختن زبان اول وجود دارد با مطالعاتی که روی کودکان ناشنوایی که والدین شنوا دارند انجام شده، که اغلب در معرض زبان اشاره هم قرار ندارند (و به همین دلیل اصلا در معرض زبان قرار ندارند) تا وقتی که به خوبی از آن نقطه ای که یک کودک شنوا طبیعتا در آن خواهد بود عبور کنند، از آن زمان به بعد بیشتر تایید شده است. این مطالعات گزارش داده اند که به طور کلی، هر چه کودک دیرتر در معرض زبان اشاره قرار بگیرد، در نهایت زبان اشاره را بدتر فرا می گیرد. این مطالعات، به همراه مطالعات موردی روی کودکانی مثل جنی منجر به این شده که اکثرا در حوزه زبان شناسی بپذیرند که یک دوره بحرانی برای فراگیری زبان اول وجود دارد. به عبارت دیگر، اگر شما در طول دوران کودکی حداقل یک زبان را یاد نگیرید، هرگز هیچ زبانی را به طور نرمال در بزرگسالی یاد نخواهید گرفت.

آیا دوره بحرانی برای زبان دوم هم وجود دارد؟

هر چند زبان شناسان به طور کلی موافق هستند که یک دوره بحرانی برای یادگیری زبان اول وجود دارد، اما در مورد تاثیر سن روی یادگیری زبان دوم مخالفت های خیلی بیشتری وجود دارد.

تعدادی از مطالعات هستند که به نظر می رسد شواهد تقریبا انکارناپذیری ارائه می دهند که کودکان در یادگیری زبان دوم بهتر از بزرگسالان عمل می کنند. این مطالعات چیزی را پیدا می کنند که با عنوان سن تاثیرات فراگیری به آن اشاره می شود: تا حدود نوجوانی، هر چه دیرتر یادگیری زبان دوم را شروع کنید، احتمالا بدتر آن را یاد خواهید گرفت. بعد از دوران نوجوانی، نتایج مطالعات با هم متفاوت هستند. تعدادی از پژوهشگران این نتیجه را به عنوان سندی می بینند که یادگیری زبان دوم هم یک دوره بحرانی دارد. اگر شما کسی هستید که می خواهید زبان دومی را یاد بگیرید ( و شما کودک نیستید)، این یک نظر تقریبا قاطع به نظر می رسد، مگر این که با دقت بیشتری شروع به بررسی این مطالعات کنید.

اولا، صحبت کردن از دوره بحرانی برای یادگیری زبان دوم در وهله اول کمی عجیب است. همان طور که می بری و کلوندر در مرور ادبیات مربوط به دوران بحرانی برای یادگیری زبان اول و دوم در سال 2017 آن را مطرح می کنند: “از نظرمنطقی، [دوره بحرانی برای یادگیری زبان] باید روی فراگیری اولیه زبان در اوایل زندگی، هم از چشم انداز رفتاری و هم از چشم انداز عصبی، اثر بگذارد، به جای آن که روی یادگیری بعدی [یک زبان دوم] بعد از اوایل کودکی و بعد از این که ساختارهای گرامری و مدار عصبی آن فراگرفته و تثبیت شدند اثر بگذارد.” یعنی اصلا معقول به نظر نمی رسد که فکر کنیم یک دوره بحرانی به طور خاص برای یادگیری زبان دوم وجود داشته باشد: اگر شما حداقل یک زبان را به روشی نرمال در طول دوران کودکی خود یاد گرفتید، پس مادامی که به زبان و دوران بحرانی آن مربوط است، شما احتمالا در حالت خوبی قرار دارید، چرا که شما قطعا ورودی زبان نرمالی را در طول “پنجره” دوره بحرانی دریافت کرده اید. افزون بر این، بعضی از محققان استدلال می کنند که یک دوره بحرانی واقعی وجود ندارد، بلکه یک دوره حساس برای فراگیری زبان دوم وجود دارد – به عبارت دیگر، هر چند شما در کودکی ممکن است بهتر زبان دوم را یاد بگیرید، اما این کار در بزرگسالی نیز غیرممکن نیست.

دوما، موضوعاتی هم در مطالعاتی وجود دارد که به سن تاثیرات فراگیری رسیده اند. یکی از این موضوعات این است که خیلی از مطالعات، زبان افراد بزرگسالی که به زبان دوم صحبت می کنند را با زبان افراد یک زبانه ای که فقط به زبان مادری خود صحبت می کنند مقایسه می کنند – منظور افرادی هستند که فقط به یک زبان صحبت می کنند. به طور مثال، وقتی که این مطالعات توانایی زبان فرانسه ی انگلیسی زبانانِ بومی که  زبان فرانسه را در بزرگسالی یاد گرفتند را بررسی می کنند، این افراد اغلب با افراد یک زبانه ای که فرانسه زبان مادری شان است مقایسه می شوند.

چرا این موضوعی است که باید به آن توجه شود؟ خب، معلوم شده که حتی افراد دوزبانه “متعادل” که هم زبان انگلیسی و هم زبان فرانسه را در کودکی یاد گرفتند، زبان را به همان روشِ افراد یک زبانه ای که فرانسه زبان مادری شان است (یا افراد یک زبانه ای که انگلیسی زبان مادری شان است) پردازش نمی کنند. با این که مطالعاتی وجود دارند که تشابهاتی پیدا کرده اند که چطور افراد یک زبانه و افراد دوزبانه متعادل بعضی از فعالیت های زبانی را انجام می دهند، اما تعدادی از پژوهش ها دریافته اند که سخن گفتن افراد دو زبانه از خیلی جهات با سخن گفتن افراد یک زبانه متفاوت است، حتی اگر هر دو زبان در کودکی یاد گرفته شده باشد. بنابراین، مقایسه طرز صحبت کردن افراد بزرگسالی که زبان دوم را یاد گرفته اند ( که به رغم همه چیز دو زبانه محسوب می شوند) با طرز صحبت کردن افراد یک زبانه احتمالا آزمایش منصفانه ای نیست، ولی با این حال این کاری است که خیلی از پژوهش ها دقیقا انجام داده اند.

انتخاب بزرگسالانی که در حال یادگیری زبان دوم هستند و در این مطالعات ازآن ها استفاده شده نیز ممکن است باعث ایجاد مشکلاتی شود. همان طور که در مقاله ی وایت و جنیز در سال 1996 اشاره شده، اگر شما می خواهید دریابید که آیا امکان پذیر است که بزرگسالان به سطح شبیه افراد بومی در یک زبان دوم برسند، شما نباید فقط یک نمونه تصادفی از بزرگسالان را انتخاب کنید و ببینید که آن ها کارهای مربوط به زبان را چطور انجام می دهند. به جای آن، در این مطالعه شما باید به طور خاص از بزرگسالانی استفاده کنید که مهارت بالایی در زبان دوم دارند و ببینید آن ها چطور از زبان استفاده می کنند. به رغم همه چیز، سوالی که مطرح است واقعا این نیست که آیا بزرگسالان به طور کلی به سطوح نزدیک سطح زبانی افراد بومی در یادگیری زبان دوم می رسند یا نه، بلکه سوال این است که آیا هر کسی که بزرگسال باشد می تواند به این سطح برسد؟ چرا که نسخه صریحی از فرضیه دوره بحرانی برای یادگیری زبان دوم پیش بینی می کند که چنین بزرگسالانی وجود نخواهند داشت. افزون بر این، در واقع مطالعات زیادی هستند که بزرگسالانی را پیدا کرده اند که دارند زبان دوم را یاد می گیرند و عملکرد زبانی شان به خوبی افراد بومی در آن زبان است. در واقع، می بری و کلوندر (2017) در مورد مطالعاتی که معیارهای آواشناختی (یعنی تلفظ یا “لهجه”) را بررسی می کنند، که باور غالب این است که مهارت یافتن در این بخش از زبان دشوارترین کار برای بزرگسالانی است که زبان دوم را یاد می گیرند، این طور گزارش کردند: به جز فقط یک مورد استثنا، هر پژوهشی که افرادی را بررسی می کرد که عملکرد بالایی داشتند و آن دو هم به آن ها نگاهی انداختند “حداقل یک تا چهار فرد را پیدا کردند که عملکردشان هم در معیارهای ذهنی (ارزیابی یک بومی زبان) و هم در معیارهای عینی (صوت شناختی) لهجه در سطح نزدیک به افراد بومی آن زبان بوده است.”

 

 

مقایسه کودکان و بزرگسالانی که زبان دوم را یاد می گیرند

مقایسه کودکان و بزرگسالانی که در حال یادگیری زبان دوم هستند نیز ممکن است مشکلاتی را ایجاد کند. مثلا، این که کودکان تمایل دارند زبان دوم را در محیطی یاد بگیرند که با محیط یادگیری بزرگسالان متفاوت است، و این باعث می شود که عملکرد بزرگسالان از آن چه در تئوری واقعا هست بدتری باشد. به طور مثال، اگر بزرگسالان مایل باشند زبان دوم را در محیط کلاس یاد بگیرند، در حالیکه کودکان اغلب در محیط هایی قرار داده می شوند که غرق زبان ( منظور کاملا در معرض زبان قرار گرفتن است) شوند (مثلا از طریق برنامه هایی که در مدرسه هست یا نقل مکان به کشور دیگری که در آن به این زبان دوم صحبت می شود)، این مقایسه واقعا منصفانه نیست. بالاخره، بین این که چند بار در هفته به کلاس زبان بروید و این که همه تحصیل خود (یا همه زندگی خود) را در اسپانیا انجام دهید تفاوت بزرگی وجود دارد. حتی اگر شما موفق شوید گروه هایی از کودکان و بزرگسالان را پیدا کنید که تجارب قابل مقایسه ای در یادگیری زبان دوم دارند ( مثلا با مقایسه کودکان و بزرگسالانی که به کشور دیگری نقل مکان کردند که در آن به زبان دوم آن ها صحبت می شد)، اما هنوز هم ممکن است تفاوت هایی بین این دو گروه وجود داشته باشد ( مثلا در چیزهایی مثل نگرش یا هویت فرهنگی) که اندازه گیری کمیت یا کنترل کردن آن ها واقعا سخت است، اما هنوز ممکن است روی چگونگی یادگیری زبان دوم در شخص تاثیر بگذارد.

این امر موضوع مهم دیگری را مطرح می کند که در مطالعاتی که یادگیری زبان دوم کودکان با بزرگسالان را مقایسه می کنند دیده می شود: این مطالعات هرگز مهارت در زبان اول را نمی سنجند. اما مهارت ممکن است واقعا اهمیت داشته باشد، زیرا وقتی مطالعات انجام گرفته روی یادگیری زبان دوم در بزرگسالان گزارش می دهند که کودکان در یادگیری زبان دوم بهتر از بزرگسالان عمل می کنند، این نتیجه گیری بر مبنای این تصور ذهنی انجام می شود که زبان اول به طور کامل تا سطح نرمال و نزدیک به افراد بومی آن زبان فرا گرفته شده است.

منظور من از این حرف چیست؟ خب، ما می توانیم دو احتمال متفاوت را تصور کنیم. در احتمال اول، کودکانی که در این پژوهش ها شرکت می کنند با مهارت نزدیک به افراد بومی  هم در زبان اول و هم در زبان دوم پرورش پیدا می کنند، در حالیکه زبان آموزان بزرگسال به نظر می رسد که فقط در زبان اول خود در سطح افراد بومی باشند، اما هیچ وقت موفق نمی شوند در زبان دوم شبیه افراد بومی شوند. فرض پژوهشگران معمولا این است که چنین چیزی رخ می دهد، هر چند که ما واقعا این فرضیه را تست نکرده ایم. با این حال، یک احتمال دیگر هم وجود دارد. فرض کنید قرار بود ما مهارت های زبانی ِزبان اول کودکانی که در این مطالعات بودند را بسنجیم و درمی یافتیم که آن ها پایین تر از سطح افراد بومی بودند. در این مورد، نمی توان کودکان را لزوما با ظرفیت بالایی برای یادگیری زبان دوم توصیف کرد، بلکه به جای آن، آن ها دارند کاری انجام می دهند که بیشتر شبیه از دست دادن یا جایگزین کردن زبان اول با زبان دوم شان است – یعنی دارند با آن مثل دومین “زبان اول”  برخورد می کنند. هر چند یافته هایی که می گویند این کودکان به توانایی های نزدیک به افراد بومی در یادگیری زبان دوم دست پیدا می کنند هنوز هم جالب توجه هستند، اما این یافته ها لزوما حاکی از این نیستند که کودکان زبان دوم را بهتر از بزرگسالان یاد می گیرند – حداقل نه آن طوری که ما معمولا فکر می کنیم.

پس همه این پژوهش ها چه معنی برای شخص شما دارد؟

حقیقت این است که تاثیر سن روی توانایی یادگیری زبان دوم هنوز یک پرسش باز در حوزه زبان شناسی است. با این حال، یک نکته هست که به خاطر سپردن آن واقعا اهمیت دارد: دغدغه های پژوهشگران دغدغه های یک فرد معمولی نیستند!

وقتی که پژوهشگران آزمایش هایی انجام می دهند تا ببینند آیا بزرگسالانی که زبان دوم یاد می گیرند خروجی زبانی نزدیک به افراد بومی دارند، آن ها غالبا دارند از معیارهای ریزبینانه ای استفاده می کنند. ما به عنوان پژوهشگر به پرسش هایی مثل “چطور سن روی توانایی فرد برای یادگیری یک زبان دوم اثر می گذارد” علاقه داریم، به دلایلی که نوعا نظری هستند تا عملی: به طور مثال، ما شاید داریم سعی می کنیم بفهمیم که چطور زبان در مغز سازمان دهی می شود، یا سعی می کنیم بین دو تئوری رقابت کننده تصمیم بگیریم.

با این حال، شما به عنوان یک شخص معمولی که می خواهید یک زبان دوم را یاد بگیرید، احتمالا اصلا به تمام جزئیات این پژوهش اهمیت نمی دهید. شما فقط می خواهید بدانید که آیا امکان دارد که به عنوان یک فرد بزرگسال زبان دومی را یاد بگیرید؟ و فارغ از این که زبان شناسان دریافته اند که بهترین نظریه کدام است، اکثر آن ها ( اگر نگوییم همه شان) قصد دارند یک چیز را به شما بگویند: بله، مسلما امکان پذیر است که در بزرگسالی یک زبان دوم را یاد بگیرید، حتی تا یک سطح خیلی بالا.

این نکته را به یاد داشته باشید، حتی اگر پژوهشگران به این نتیجه برسند که برای بزرگسالی که دارد زبان دوم یاد می گیرد غیرممکن است که به “سطح نزدیک به افراد بومی آن زبان” برسد، این احتمالا حتی هدف شما هم نیست. یک شخص معمولی که می خواهد زبان دومی را یاد بگیرد هیچ وقت نمی خواهد به سطحی از تسلط بر آن زبان برسد که از یک فرد بومی آن زبان در سطوح عصبی و رفتاری غیرقابل تشخیص باشد. آن ها فقط می خواهند بتوانند سفر کنند، مکالمات خوبی با مردم کشورهای دیگر داشته باشند، و شاید روزنامه یا کتابی به آن زبان بخوانند و همه این کارها قطعا امکان پذیر هستند. خیلی از مطالعات زبان شناسی از بزرگسالانی که دارند زبان دومی را یاد می گیرند گزارش داده اند که این افراد کارهای زبانشان را خیلی خوب انجام داده اند – گاهی اوقات حتی آن قدر خوب که بومی زبانان را مسخره کرده اند!

پس هر چند که این هنوز یک پرسش باز است که چرا دقیقا به نظر نمی رسد که بزرگسالان در یادگیری زبان دوم به خوبی کودکان باشند، اما هیچ کس نباید از سعی برای یادگیری یک زبان دوم منصرف شود فقط به این خاطر که دیگر یک کودک نیست. بله، یادگیری زبان دوم نیاز به کار و تلاش دارد. و بله، شما هیچ وقت در زبان دومی که یاد می گیرید آن قدر متبحر نخواهید شد که بتوانید از یک بومی زبان جلو بزنید. اما اگر ابزار مناسب و درستی داشته باشید و به هدف خود متعهد باشید، کاملا امکان پذیر است که به فردی تبدیل شوید که خیلی خوب به آن زبان صحبت می کند، فارغ از این که سنتان چقدر است.

.

این مطالب را هم مطالعه کنید:

شیوه اصولی یادگیری زبان انگلیسی